ای کاش یک چرخ دستی داشتم و آنرا پراز دوستی می کردم ، برسرهر محله می رفتم و فریاد می زدم و آنرا می فروختم ، به بهای یک لبخند یا بند آمدن اشکی .
دوست داشتم گلخانه ای از آن من بود، گلهایی دراطراف می کاشتم و در وسطش گل نامرئی عشق ، همان گلی که درگلدان خانه ام دارم . بعضی اوقات دلم می خواهد به عالم کوچه های خاکی بروم . درهای خانه هاچوبی ، یاحوض پرازآب و دارو درختان سبز، نقش و نگارهایی روی دیوار . دوست داشتم وارد کوچه ای شوم که بر لب دیوارخانه هایش پر از گلهای کاغذی باشد . درختان چناری که گل یاس به دور ان پیچیده . بوی نم باران صبح مشامم را پر کند . صدای پرنده ها. پرستویی که زیر شیروانی خانه ای لانه کرده صدای پر زدن کبوتران از بام . دلم می خواست در باغچه حیاتم گل بنفشه بکارم . پیچک درون گلدانم را کناردورچین های آجری باغچه بکارم . کنار حوض حیاط بنشینم ، ماهی های سرخ درونش را نگاه کنم . می خواهم به عکس مهتاب که روی آب نقش بسته خیره شوم . آرام ارام ابرهای تیره پرده ای بر صورت مهتاب می کشند . نم نم باران شروع می شود، به آسمان خیره می شوم. می خواهم غبارچهره ام شسته شود . می خواهم گریستنم در زیر باران محو شود. صندوقچه ای دارم درکنج اطاقم که درآن نور گل امید نگه می دارم. گاهی اوقات به یاد شب یلدای دوران کودکی می افتم ، همگی دور یک کرسی جمع می شدیم فاصله ها از بین می رفت کدورتی باقی نم ماند. صدای خنده ، چراغ خانه ها همه روشن .
گاهی دلم هوای حوض خانه اجدادیمان رامی کند، خانه ای دردل یک روستا ، هرروز صبح بوی سبزی و خرمی ، بوی شیر روی اجاق چوب سوز، بوی نان داخل تنور، بوی عشق و محبت .
در هر خانه ای که می رفتی صفا بود و صمیمیت. هیچ خانه ای بدون عشق نبود. گذر زمان همه آن دوران را به خاطرات بدل ساخت. هرگاه به عقربه های ساعت نگاه می کنم ، می بینم که گذر زمان چگونه خشتی از دیوار عمرم را بر می دارد و با خود می برد.
محمد افشانی
کلمات کلیدی: هنرکده نقاشی کهنموئی
یک شب زشور عشقی نظر به برکه کرد م تاعکس روی مهتاب شود تسکین د رد م
اما عجب ازآن شب به جای عکس مهتاب خورشید سرخ گونه نقشینه بر روی آ ب
دست بر رخش کشیدم ، رویی دگر ندید م چون که به خود آ مد م ، به نینوا رسید م
دشتی که پهنه آن، سوزنده بود و حرما ن دریغ زقطره آبی ، خشگیده کام دها ن
آن سوی صحرای عشق، فریا د مردما نی به خاک و خون کشیده ، پیکر تشنگانی
سرها بریده دید م ، بر سر تیغ سنا ن ابرو به هم کشیده ، خورشید د ر آسمان
گویی که محشراست و آ تش به جان عالم ربی چگونه است که، چنین شوریده حالم
صدای فریاد عشق، به گوش خود شنید م تیری به قلب من خورد ، ناگه زجا پرید م
محمد ا فشانی
کلمات کلیدی: هنرکده نقاشی کهنموئی
باران پاییزی ، نم نم می بارد
نغمه بلبلان به گوش می رسد
زندگی روح فصول است
به مانند یک شکوفه ، زیبا شروع می شود
به بار می نشیند ، و به پایان می رسد
و باز در فصلی دو باره شروع می شود
پس می توان خالی شد از کینه و درد
می توان خالی شد از خود خواهی ، پر شد از مهر
باید زیبا دید
تمام آنچه آفریده شده را . جای برای همه هست
باید پیدا کرد ، خود را و هر آنچه نهفته در آن است
محمد افشانی
کلمات کلیدی: هنرکده نقاشی کهنموئی
آموزش دروس راهنمائی و دبیرستانی در اینترنت
سایتی برای همه
هنری آموزشی تفریحی تبلیغاتی
کلمات کلیدی: هنرکده نقاشی کهنموئی
شقایق آموخت
ابرها از خجالت آب می شوند، از خجالت چشمان بی توقع و دریائی تشنه طفلان کربلا. زمین همیشه در حسرت این می ماند که ای کاش دهان باز می کرد تا تمام چشمه های دلش را به پای تشنگی یاران حسین(ع) بریزد.
آسمان مرد و رنگش کبود ماند و تا امروز وتا فردا ها خورشیدش را سر زنش خواهد کرد که چگونه بی رحمانه بر تشنگی دریا دلان کربلائی دامن میزد. خوب در برابر استقامتشان از عجز شکست ، ولاله و شقایق درس عشق و ایثار را از آنان آموختند. ودیگر اینکه ثابت شد خون حق بر شمشیر نا حق پیروز است ، تا همه نا حقان بدانند چه با شمشیر وچه با هر سلاح دیگر به دست حق نابود خواهند شد .
اگر تشنگی زجر آور بود ، اگر زخم شمشبر ودرد یتیمی درمان نداشت ، اگر خیمه ها در آتش سوخت واگر تمام واقعه سخت تراز آنچه که گفتیم بود، باز باید دانست و فهمید که جز زیبائی چیزی ندید چشمان دل زینب (س) .که اینها اگر چه به ظاهر تلخند و برای نازک دلانی چون ما زجر آور ولی خدایشان فرموده: شهیدان را مرده نپنداریدکه آنان زنده اند و عند ربهم یرزقونند و اینکه هر کس در راه حق جهاد کند برایش پاداشی بزرگ است .
پس بایددانست که زیبائی در چشمان ظاهر بین ما سیراب شدن وخوشبختی درسیره ذلیلان تن دادن به ذلت است ، اما در چشمان با بصیرت وپاک زینب(س) تشنگی وشهادت، خوشبختی و زیبائیست و کسی به بلندای زینب (س) بزرگی آنرا درک خواهد کرد .
کلمات کلیدی: هنرکده نقاشی کهنموئی