سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از ستم بپرهیزید که دلهایتان را ویران می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

 

شقایق آموخت 

ابرها از خجالت آب می شوند، از خجالت چشمان بی توقع و دریائی تشنه طفلان کربلا.  زمین همیشه در حسرت این می ماند که ای کاش دهان باز می کرد تا تمام چشمه های دلش را به پای تشنگی یاران حسین(ع) بریزد.

آسمان مرد و رنگش کبود ماند و تا امروز وتا فردا ها خورشیدش را سر زنش خواهد کرد که چگونه بی رحمانه بر تشنگی دریا دلان کربلائی دامن میزد. خوب در برابر استقامتشان از عجز شکست ، ولاله و شقایق درس عشق و ایثار را از آنان آموختند. ودیگر اینکه ثابت شد خون حق بر شمشیر نا حق پیروز است ، تا همه نا حقان بدانند چه با شمشیر وچه با هر سلاح دیگر به دست حق نابود خواهند شد .

اگر تشنگی زجر آور بود ، اگر زخم شمشبر ودرد یتیمی درمان نداشت ، اگر خیمه ها در آتش سوخت واگر تمام واقعه سخت تراز آنچه که گفتیم بود، باز باید دانست و فهمید که جز زیبائی چیزی ندید چشمان دل زینب (س) .که اینها اگر چه به ظاهر تلخند و برای نازک دلانی چون ما زجر آور ولی خدایشان فرموده: شهیدان را مرده نپنداریدکه آنان زنده اند و عند ربهم یرزقونند و اینکه هر کس در راه حق جهاد کند برایش پاداشی بزرگ است .

پس بایددانست که زیبائی در چشمان ظاهر بین ما سیراب شدن وخوشبختی درسیره ذلیلان تن دادن به ذلت است ، اما در چشمان با بصیرت وپاک زینب(س) تشنگی وشهادت، خوشبختی و زیبائیست و کسی به بلندای زینب (س) بزرگی آنرا درک خواهد کرد .

 


نوشته شده توسط کامران کهنموئی 85/11/9:: 1:5 عصر     |     () نظر

سلام   خوش آمدید

نمایش تصویر در وضیعت عادی 

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته بجاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

   (شاعر ؟؟؟)

 


نوشته شده توسط کامران کهنموئی 85/10/4:: 5:0 عصر     |     () نظر

پنجره 

در این روزگارکه نظاره کردن یک منظره ی سبز ، طبیعی و زیبا مارا وادار به پیمودن مسیری طولانی می کند. داشتن پنجره ای در خانه های کوچک و سنگیمان که حتی برای لحظه ای نگاهمان را از سیاهی و دود و دنیای ماشینی اطرافمان دور کند و رو به طبیعتی سبز و زیبا بیاندازد ، آرزوی روح و تخیل پاک من و توست، که در حال حاضر زندانی قفس های تنگی هستند که ما برای آنها ساخته ایم .

امروز که نقاش با تخیل سبز و سفید خود بدور از هیا هو به دنبال شکار و جاودانه کردن منظره ای برای ما با تمام وسایلی که در اطراف دارد ، مثل رنگ و بوم و روحی سبک که بتواند از سیاهی به سمت و سوی زیبایی راه بیابد و توانسته برای ما چنین فرصتی فراهم کند . باید ارزش این کار را درک کنیم و خود را نیز در پرواز روح نقاش در بازی رنگ ها شریک بدانیم و ارزش قائل شویم ، برای دنیایی غیر از بعد مادی، لحظه ای از قفس جسم رها شویم ، تا لحظه ای آرامش را برای خود ارمغان بیاوریم .

این پنجره ای که نقاش با دستان خسته از زمانه، ولی با امید پاک کردن خستگی ها و سیاهی ها از روی شیشه ی قلب و چشممان به رویمان گشوده، به نظاره بنشینیم تا آماده تر و باروحی رها ، جسممان را برای تلاش های سازنده فردا آماده کنیم .


نوشته شده توسط کامران کهنموئی 85/10/4:: 3:0 عصر     |     () نظر

 یکی از دعاهای امام علی (ع)

خدایا توبا دوستانت ازهمه انس گیرنده تری،و برطرف کننده نیازهای توکل کنندگانی ؛ بر اسرار پنهانشان آگاه، وبه آنچه دردل دارند آشنائی، و از دیدگاه های آنان با خبر و رازشان نزد تو آشکار و دلهاشان درحسرت دیدار تو داغداراست . اگرتنهایی و غربت به وحشتشان اندازد، یاد تو آرامشان می کند. اگر مصیبت ها برآنان فرودآید، به تو پناه می برند، و روی به درگاه تو دارند، زیرا می دانند که سر رشته کارها به دست توست،وهمه کارها از خواست تو نشأت می گیرد. خدایا اگر برای خواستن در مانده شوم،یاراه پرسیدن را ندانم،تو مرا به اصلاح کارم راهنمائی فرما وجانم را به آنچه مایه رستگاری من است، هدایت کن، که چنین کاری از راهنمایی های تو بدور، وازکفایت های تو ناشناخته نیست.

خدایا مرابابخشش خود بپذیر، وباعدل خویش،بامن رفتار مکن!.


نوشته شده توسط کامران کهنموئی 85/7/23:: 10:38 صبح     |     () نظر

مسافر

مسافر خسته بود، قصد کرد شب را در جنگل بماند ، هوا سرد و تاریک بود و تشنگی تنها عادت مسافر، شاخه های خشگ را جمع کرد و از کوله بار خود ظرف آبی را در آورد و در کاسه ای که همراه داشت ریخت ، جرعه ای نوشید و آتشی بر هم زد تا سردی و تاریکی را در گرمای نفرت آتش بسوزاند ، اما عجب بی خبر کاسه آب را در کنار آتش دیوانه گذاشت .

مسافر خوابید ولی آب نخوابید ولی آتش نخوابید ،آب به آتش نگاه می کرد و تصویر آتشین او را بر دل سرد خود حک می نمود ، آتش تمام ذوق خود رابه کار میبردتا در برابر صورت سرد آب خودنمایی کند آرایش آب ، ماه و ستارگان و درختان بلند و آرایش آتش، گرما و نور و خاکستر سرمه گونش بود ، نگاهها در گذر ثانیه ها برهم گره میخورد و آب و آتش هردو دلبری میکردند وآتش ، عشق راجایگزین نفرت کرد و سوخت و گرمابخش تر و نورانی تر شد ، آب از آتش روشنی می گرفت و ثانیه ها همچنان می گذشت و مسافر همچنان خوابیده بود آتش به هوای عشق آب ، گرم تر میسوخت و دل سرد آبرا آب تر می کرد . داستان عشق آب و آتش تا صبح ادامه داشت ، داستان عشقی که شروعش جلوه ی یک نگاه سرد دریک نگاه گرم بود، داستان آرزویی فریبنده آرزوی رسیدن ، رسیدنی که بهای سنگینی درپی داشت !

هوای گرم مسافر را از خواب بیدار کرد ، هوای گرم عشقی که مسافر از آن بی خبر بود ، کاسه آب را برداشت جرعه ای نوشید و این بار همدم آتش را نه در کنار او بلکه بر سر سرخش فروریخت ، آه دود آلود آتش بلند شد و آب در تن سرد خاک مدفون

آرزوشان چه بد بر آورده شد و این عشق چه سزاوار پایانی

مسافر کوله بار خود را برداشت و راه جنگل را پیش گرفت ، هوا در حال سرد شدن بود و مسافر همچنان بی خبر راه را می پیمود ، مقصد بعدی او کجا بود هیچ کس نمی دانست

شاید مسافر ، سرنوشت باشد و جنگل ، زندگی . و این عشق نا فرجام و یا بهتراین عشق بد فرجام ، شاید... اشتباه من و تو


نوشته شده توسط کامران کهنموئی 85/6/10:: 10:29 صبح     |     () نظر

 

مبعث

پیامبر در آنروز ، عشق دیگر داشت

غارحرا شور و شوق بیش تر داشت

پیامبر نگاهی به آسمان می کرد

آسمان هم ، خورشیدی درخشانتر داشت

پیامبر مثل هر روز راز و نیاز می کرد

ولی این راز و نیاز ، حال و هوای دیگر داشت

پیامبر نشسته در حال راز و نیاز

خدا هم به او ، یک نگاه دیگر داشت

فرستاد آنروز جبرئیلش را

جبرئیل هم آنروز ، پیغام دیگر داشت

جبرئیل می گفت ، بخوان تو ای احمد

احمد در آنروز ، نگاه دیگر داشت

هم چنان خواند ، آیه ی الهی را

غار حرا آنروز ، عطر و بوی دیگر داشت

( مبعث حضرت رسول (ص) مبارک باد)                                 

 

 

 

 


نوشته شده توسط کامران کهنموئی 85/5/31:: 12:51 صبح     |     () نظر

 نگاهها گرفته اند ، عشق خبر نمی کند                               یا که به روی کس کسی، دگرنظر نمی کند

 شب و نگاه وآسمان ، دلهره های بی امان                          ولی نگاه هیچ کس ، شوق سحر نمـی کند

   همان که ازد لت گذشت ، گذشته های پرزخاک                      منو صدای بی کسی ، راه دگـر نمـی کند

    همان که از نگاه تو ، هزار دور فتاده است                          صـدا و د م نمیـزند ، نگاه غـم نمـی کند

بهار پیش کش توو ، خزان روزگار من                            د گر کسی شبیه من ، خزان به سر نمـی کند

همان به که روزگار ، مرا به خاک می برد                         وگرنه دل که طاقت ، عشق و ضررنمی کند


نوشته شده توسط کامران کهنموئی 85/2/27:: 6:19 عصر     |     () نظر

<      1   2   3   4   5      >